horticultureguilan وبلاگ دانشجویان کارشناسی ارشد علوم باغبانی دانشگاه گیلان
خبر داغ؛ آقا جلال و سمانه خانم از جمع مجردین خارج و به جرگه متاهلین پیوستند(زوج خوشبخت،بدینوسیله تبریک ما همکلاسیهاتون رو پذیرا باشید. براتون آرزوی سربلندی و سلامتی داریم.). با توجه به وقایع رخ داده در یکسال گذشته کارشناسان کلاس وضعیت را برای مجردان وخیم ارزیابی کرده و با این اوصاف که به طور متوسط هرچند ماه یکبار یک نفر از آنها به دام تاهل می آفتند، پیشنهاد میکنند تمهیداتی اندیشیده شود تا حداقل در آخر سال یکی دو تا مجرد داشته باشیم بابا به جون خودم ضایعس اگه همه متاهل شن،گفته باشم سوژه میشیم بین دانشگاههای کشور. در هرصورت اگر سرنخی از تاهل رو بین بچه ها پیدا کردید کارشناسان رو در جریان بذارید که یه کاری کنیم نشه. نظرشما چیه؟ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:54 :: نويسنده : نفیسه برجی
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : نفیسه برجی
شب آرامی بود؛ می روم در ایوان، تا بپرسم از خود ... زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکیه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد .............................. ادامه مطلب ... یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:5 :: نويسنده : vaniz
سپهری
جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : vaniz
... چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : vaniz
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : vaniz
دقت کردین هر معلمی که میومد میگفت شما بدترین کلاسی بودین که تاحالا داشتم؟
تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ !!
دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : vaniz
زماني مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت. مرد آنچنان عصباني شد كه ........... ادامه مطلب ... مرد کور
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.» روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: « امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 18:8 :: نويسنده : vaniz
بيست دلیل برای افتخار کردن دخترها به خودشون !!!
۱- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه. ۲- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی....(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!) ۳- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه. ۴- خوب می تونی نقش بازی کنی. ۵- آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی. ۶- بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه. ۷- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!! ۸- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی. ۹- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی. ۱۰- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی. ۱۱- یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 17:5 :: نويسنده : vaniz
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)
متولدین فروردین ماه :
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : vaniz
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمندتر هم هست؟ در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟ در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشهی طراحی مایکروسافت رو توی ذهنم پی ریزی میکردم، در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسربچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من رو دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت. دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 17:25 :: نويسنده : vaniz
گفتم: خدایا! سؤالى دارم ...
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : vaniz
انسانها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مىروند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مىگذاريم. در سبد پشتي, عيبهاى خود را نگه مىداريم. به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مىبيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مىکند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مىکنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مىانديشد.
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 1:6 :: نويسنده : vaniz
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 22:54 :: نويسنده : vaniz
بسیجی واقعی یعنی این ...
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 20:43 :: نويسنده : vaniz
فقط آدما مامان ندارن که...! به سلامتی همه مــامــانـــهــــای دنیا....♥
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 11:16 :: نويسنده : vaniz
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟
پسر جواب داد:من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود. پسرم من میزنم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما میزنی. پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟ پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی . . .
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 14:49 :: نويسنده : vaniz
سکوت را دوست دارم بخاطر ابهت بی پایانش
فریاد را می پرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش فردا را دوست دارم به خاطر غلبه اش بر فلک کجمدار پاییز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج،عدم اعتنایش به بهار آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش ، که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد. زندگی ایده آل من است و آن را تقدیس می کنم . به خاطر اینکه روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز نمی میرد.
![]()
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 14:38 :: نويسنده : vaniz
عشق مانند جواهری گرانبهاست...تا زمانی که شروع به درخشیدن نکرده است نمی دانی چه چیزی داری و زمانی که درخشش ان را دیدی هرگز نمی توانی بدون ان زندگی کنی.
من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei) سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 13:48 :: نويسنده : vaniz
|
||
![]() |